آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد
آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد
مباحث تفسيري آيات فوق، كه جريان حضرت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ را بازگو ميكند در چند محور خلاصه ميشود:
1 ـ احتجاج و مناظره اهل كتاب
2 ـ نبودن ارتباط بين ابراهيم ـ عليهالسلام ـ و يهود و نصاري
3 ـ اصل و ريشه دين ابراهيم خليل ـ سلاماللّه عليه ـ
4 ـ استدلال اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ به آيه، در ارتباط با مسأله خلافت
از آنجا كه نام مبارك حضرت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ در كتابهاي آسماني و نيز در ميان پيروان اديان الهي به عظمت ياد ميشد، يهود و نصاري، هر كدام، آن حضرت را از خود دانسته و وي را مسيحي و يا يهودي معرفي مينمودند و در اين مورد تا آنجا پيش رفتند كه حتي با يكديگر به مناظره نشستند.
آنچه از ظاهر آيه استفاده ميشود، اين است كه آنها بر يك امر غير معقول احتجاج ميكردند! حال آيا اين بدان جهت بوده كه يهود ميگفت: حضرت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ به شريعت موسي عمل ميكرد و يا مسيحيّت ميگفت كه آن حضرت طبق دين عيسي رفتار مينمود؟!
بعيد است كه چنين احتجاجي صورت پذيرفته باشد؛ زيرا بخوبي روشن است كه آن حضرت سابق بر موسي و عيسي بوده و قرنها پيشتر از آن دو پيامبر ـ عليهماالسلام ـ ميزيسته است، پس چگونه ممكن است از آئيني كه هنوز نيامده، پيروي كند؟!
قبل از شروع، پيرامون محور احتجاج اهل كتاب، بايد دانست كه احتجاج آنها، درباره دين و شريعت خاصّ حضرت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ بود، نه در مورد اصل نبوت يا رسالت و مجاهدت. و همچنين بايد بدانيم كه وقتي آنها ميگفتند «ابراهيم دين ما را داشت»؛ يعني دين ما تداوم راه ابراهيم است و ما وارثان آن حضرتيم؛ زيرا چنانكه گذشت، اين معقول نيست كه كسي بگويد: ابراهيم كه قرنها، قبل از نزول تورات و انجيل بوده، برابر آن دو كتاب كه بعد از آن حضرت تشريع شده، عمل ميكرده و عامل به آن دو بوده است! گرچه بعيد به نظر نميرسد كه بگوييم: آن حضرت عالم به شريعت بعدي بوده و از آن آگاهي داشته است.
بيان مرحوم استاد علامه طباطبايي را ميتوان در چند بخش خلاصه كرد:
1 ـ آن كه اين مناظره درون گروهي بوده و بين يهود و نصاري صورت پذيرفته است.
2 ـ آنها دو گونه محاجّه و مناظره داشتهاند:
الف ـ استدلال عالمانه و منطقي؛ كه قرآن كريم چنين محاجّه و استدلالي را درست ميداند.
ب ـ احتجاج جاهلانه و استدلال غير منطقي.
نصاري به يهود ـ كه ادعا داشتند كتاب و دينشان ابدي است و هيچگونه نسخي در آن راه نيافته ـ ميگفتند: با نزول انجيل، كه بيانگر شريعت عيسي ـ عليهالسلام ـ است، تورات نسخ ميشود و بايد گروندگان دين سابق به دين لاحق معتقد شده و آن را دين اصلي خود بدانند.و ثانياً عيساي پيامبر، آلوده نيست و مريم ـ عليهاالسلام ـ خانمي پاكدامن است.
در مقابل يهود خطاب به مسيحيت ميگفت: شما به باطليد؛ زيرا معتقد به تثليث هستيد و مسيح را پسر خدا ميدانيد.
مناظره جاهلانه هر كدام از آنها اين بود كه ميگفتند: «ابراهيم خليل ـ عليهالسلام ـ از ماست.» بديهي است مذمت و نكوهش قرآن از آنان، فقط در اين محور است؛ زيرا چنين مناظرهاي، نه بر برهان عقلي استوار است و نه در كتاب آسماني خودشان سخني از آن به ميان آمده، تا مستند به وحي باشد.
قرآن در اين زمينه ميفرمايد: «اُئتوني بكتاب من قبل هذا أو أثارةٍ من علمٍ ان كنتم صادقين.»2
امّا اينكه مسلمانان حضرت ابراهيم خليل ـ عليهالسلام ـ را از خود ميدانند، بدان خاطر است كه قرآن جريان آن حضرت و تابعين وي را بيان نموده.
بنابراين، چرا شما در رابطه با چيزي كه علم و آگاهي نداريد و كتابهايتان نيز درباره آن سرگذشت ابراهيم خليل مطلبي ـ كه گوياي ارتباط آن حضرت با شما باشد ـ ندارد، محاجه و مناظره ميكنيد؟!3
سخنان مرحوم استاد علامه طباطبايي در مقابل ديگر مفسّران، گرچه عميق است و قابل بحث و دقت، چنان كه ايشان در معارف قرآني، نوآوري فراواني دارند، ولي اوّلاً اثبات اين كه احتجاج آنها درون گروهي بوده و استفاده آن از ظاهر آيه دشوار است و ثانياً گفته ايشان مبني بر اين كه يهوديت عليه مسيحيت يك احتجاج عالمانه داشته، در صورتي تام و مورد ستايش است كه در غير محور تثليث و نبوّت حضرت مسيح ـ عليهالسلام ـ باشد. زيرا كه مسيحيت نيز ميتوانند عليه يهود درباره آن كه آنها عزيز را پسر خدا ميدانند، احتجاج كنند (وقالت اليهود عزيرٌ ابن اللّه)4 بنابر اين گروهي كه خود، مبتلا به شر كند نميتوانند در زمينه شرك، با طرف مقابل محاجّه نمايند.
البته احتجاج مسيحيت عليه يهود مبني بر منسوخ شدنِ كتاب قبلي به وسيله كتاب بعدي، سخني است حق و صحيح.
جناب زمخشري بر اين باور است كه خداوند در هر دو مورد، محاجه كنندگان را تحقير و سرزنش مينمايد. وي «ها انتم هؤلاء» را چنين تفسير ميكند:
«شما همان انسانهاي ناداني هستيد كه درباره آنچه ميدانستيد و كتابتان نيز پيرامون آن صحبت كرده بود، محاجه و مناظره نموديد! پس چرا در موردي كه جاهليد و در تورات و انجيل از آن سخني به ميان نيامده احتجاج ميكنيد؟!
از آنجا كه جمله با دو حرف تنبيه (ها انتم هولاء) ـ كه براي هشدار غافل وضع شده ـ آغاز گرديده، با تحقير مناسبتر است. علاوه بر اين در قرآن، آيه ديگري است كه در آن «هاي» تنبيه، براي تحقير بكار گرفته شده؛ مانند آيه: «ها أنتم هؤلاء تُدعَون لتنفقوا في سبيل اللّه»5؛ نظير آن كه كسي، خود را آماده كند براي امتحان كتابي كه آن را نخوانده، در صورتي كه از عهده امتحان كتابي كه خوانده بر نيامده است. اينجاست كه به او گفته ميشود: تو نتوانستي از امتحان كتابي كه خوانده بودي سرفراز بيرون آيي، چگونه است، كتابي را كه نخواندهاي، ميخواهي امتحان دهي؟!
و لذا به اهل كتاب گفته ميشود: شما آنجا كه علم داشتيد و در كتابتان سخني از موسي و عيسي و رسول خدا ـ عليهم صلوات اللّه ـ به ميان آمده و احتجاج كرديد، شكست خورديد چگونه درباره شريعتي كه اصلاً اطلاعي از آن نداريد و نامي از آن در كتاب شما نيامده، احتجاج ميكنيد.
«ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً»6.
در اين قسمت از آيه، چند جمله سلبي است و يك جمله اثباتي؛ در قسمت سلبي، ابراهيم را از يهوديت و نصرانيت جدا ميدانسته و ارتباط آن حضرت را با آن دو گروه منتفي ميداند.
زيرا اولاً: چنين ديني كه آميخته با تحريف است، حتي موسي و عيساي پيامبر نيز از آن بيزارند. و ثانياً يهوديت و مسيحيت اصيل، گرچه حق است ولي ابراهيم خليل ـ عليهالسلام ـ برابر ديني كه بعد نازل شده عمل نميكرد. اما جنبه اثباتي آن اينست كه ابراهيم ـ علیه السلام ـ يك مسلمان مستقيم است.
از آنجا كه يهود و نصاري نميتوانستند حقانيت ابراهيم خليل را ـ كه عظمت او در كتب آسماني؛ مانند صحف ابراهيم و قرآن آمده ـ منكر شوند، هر كدام آن حضرت را منتسب به خود ميدانسته و وي را يهودي يا مسيحي معرفي ميكردند.
ولي قرآن كريم بر تمام اين پندارها خط بطلان ميكشد و انتساب آن حضرت را به يهود و نصاري منتفي ميداند. (ما كان ابراهيم يهودياً و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين).
يهود و نصاري، هر كدام، گذشته از آن كه ابراهيم را از خود ميدانستند ديگر انبياي ابراهيمي را نيز به خود مرتبط ساخته و آنها را يهودي يا نصاري معرفي ميكردند و لذا قرآن، چنان كه حضرت ابراهيم را يهودي و يا نصاري نميداند، در مورد ديگر انبياي ابراهيمي چنين نظر ميدهد و ميفرمايد: «أم تقولون اِنّ ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هوداً أو نصاري قل أأَنتم أعلم ام اللّه...»7
«حنيف»؛ يعني مايل به وسط و مستقيم كه در آن ميل به حق تعبيه شده؛ مثلاً به كسي كه در خيابان راه ميرود و سعي ميكند از پيادهرو فاصله بگيرد و به وسط بيايد «حنيف» گويند. و نيز كسي كه پاي او مستقيم و به وسط مايل است «احنف» گويند. و لذا از باب «تسميه شئ به اسم ضدش» انساني را كه پايش كج و منحرف است «احنف» نامند؛ همانگونه كه به نابينا «ابا بصير» گويند.
قرآن كريم براي اين كه حنفيّت بمعناي فوق را از حنفيت رائج بين مشركين جدا سازد، آن را به «مسلماً» مقيد نمود؛ زيرا آنها در حال شرك به مناسك حج و زيارت علاقمند بودند و از اين جهت آنها را حنفاء ميناميدند.8 و لذا براي تأكيد در پايان آيه، آن حضرت را از شركي كه در يهوديت و مسيحيت بود بدور ميدارد. و ما كان من المشركين.
قرآن بعد از آن كه يهوديت و مسيحيت را از ابراهيم خليل سلب كرد، وي را به عنوان مسلمان معرفي ميكند. ولكن حنيفاً مسلماً.
گاهي اسلام به همان معناي رايج و متعارف ـ كه در برگيرنده اصول و فروع است و آورنده آن حضرت خاتم انبياء است ـ اطلاق ميشود. و گاهي اسلام گفته ميشود و از آن خطوط كلّي و اصول اوليه اراده ميشود كه در اصطلاح قرآني به اين معنا ياد ميشود و آياتي مانند «إنّ الدّين عنداللّه الإسلام»9 ناظر به همين معناست.
و اگر مسلمانان در مناظرههاي خود، ابراهيم خليل را مسلمان معرفي ميكردند و آن حضرت را از خود ميدانستند، به اين جهت بود كه اولاً: جريان آن حضرت را در كتاب آسماني خويش مييابند و ثانياً مقصود آنها از اسلام آن است كه آن حضرت در خطوط اصلي و اصول اوليه با دين اسلام هماهنگ و مطابق است. گرچه آن حضرت با خطوط كلّي تورات و انجيل نيز موافق است، ولي چون آن دو كتاب مبتلا به تحريف شدند و قرآن مصون از آن، ميتوان گفت كه وي و ديگر انبياي ابراهيمي با اصول قرآن و دين مسلمين هماهنگند.
«انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا واللّه وليّ المؤمنين».10
سه گروه به حضرت ابراهيم مرتبطند
آيه كريمه، بعد از آن كه در قسمت قبلي، ارتباط حضرت ابراهيم را با يهود و نصاري نفي نمود و انتساب و ارتباط آن دو گروه را منتفي دانست، سه گروه را به عنوان وارثان و پيروان آن حضرت معرفي ميكند:
1 ـ مؤمنان به آن حضرت كه در عصر وي بودند. و پيروي و حمايتش كردند. (للذين اتبعوه)
2 ـ پيامبر خاتم (و هذاالنبي)
3 ـ ايمان آورندگان به پيامبر خاتم (والذين آمنوا)
بعضي «هذا النبي» را در قرائت به نصب خواندهاند و چنين معنا كردهاند: «سزاوارترين مردم به ابراهيم، پيروان آن حضرت و تابعان پيامبر خاتمند». ولي چنين قرائتي، گذشته از آن كه با ظاهر آيه تناسب ندارد، ذكر «والذين آمنوا» نيز لغو خواهد بود. بنابراين قرائت رفع ارجح است.
از آنجا كه قرآن براي حضرت خاتم ـ صلياللّه عليه و آله ـ احترام خاصّي قائل است و آن حضرت را بزرگتر از آن ميداند كه وي را تابع كسي بداند، لذا وقتي نام انبياي ابراهيمي را ميبرد، به آن حضرت ميفرمايد: «فبهد اهم اقتده»11 يعني به «هدايت آنها اقتدا كن». البته به خود آنها و به مسلمانان نيز ميگويد به ملت ابراهيم اقتدا كنيد «ملّة أبيكم إبراهيم هو سمّاكم المسلمين»12.
نوح اوّلين پيامبري بود كه صاحب كتاب و شريعت شد و شيخ الأنبيا لقب گرفت. قرآن كريم وي را از اوّلين دعوت كنندگان به توحيد معرفي كرده و با عظمت بر او درود ميفرستد و ميفرمايد: «سلام علي نوح في العالمين»13 كه چنين تعبيري در رابطه با ديگر انبيا نيامده، چنانكه ميفرمايد: «سلام علي موسي و هارون»14، «سلام علي ابراهيم»15
آنگاه حضرت ابراهيم را از پيروان نوح ـ عليهالسلام ـ دانسته، و ريشه دين ابراهيم را همان توحيدي ميداند كه نوح ـ سلاماللّه عليه ـ پايهگذار آن بوده، ميفرمايد: «و اِنَّ من شيعته لإبراهيم»؛16 يعني «از كساني كه جزو پيروان نوح هستند ابراهيم خليل ـ سلاماللّه عليه ـ است.
شيعه را «شيعه» گويند؛ زيرا بر اثر پيروي گروهي از صاحب مكتب ، چكيده آن مكتب شيوع و گسترش پيدا ميكند.
آيه كريمه در پايان، علت محور قرار گرفتن حضرت ابراهيم را، برخورداري وي از ولايت الهي دانسته است «واللّه ولي المؤمنين» كه در ضمن آن روشن ميشود آن حضرت و پيروانش و نيز پيامبر خاتم ـ صلياللّه عليه و آله ـ و مسلمانان از مصاديق روشن مؤمنين هستند و حضرت ابراهيم اگر داراي چنين مقامي است، بخاطر داشتن ايمان ولايت الهي شامل حال گرديده و خداوند به او اعطا فرموده است.
كساني ميتوانند پيرو آن حضرت باشند كه وي را اسوه قرار داده و به دستورات وي عمل كنند؛ « قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم والذين معه.17»
از جمله وظايف پيروان حضرت ابراهيم، آن است كه در مقابل طاغوتيان موضعگيري نموده و اظهار برائت از معتقدات مشركين كند. همانطور كه آن حضرت با عدهاي كه به او ايمان آوردند، گفتند: «انا برآء منكم» و بايد همانگونه كه در بخش مشيت كه تولي است پيرو آن حضرتند، مانند: مناسك حج و زيارت در بخش تبري نيز به آن حضرت اقتدا كرده و از طاغوتيان و مشركان، برائت جويند.
آيه كريمه «ان اولي الناس بابراهيم» از نمونه آياتي است كه اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ در نهج البلاغه براي اثبات حقانيت خويش استفاده نموده و آن را محور استدلال قرار داده است.
دو نمونه از سخنان آن حضرت:
نمونه اوّل ـ نامهاي است كه آن حضرت به معاويه مرقوم داشتند كه در آن شمهاي از فضائل اهل بيت را بازگو كردهاند.
حضرت در اين نامه ابتدا خود را چنين معرفي ميكنند: « نحن صنايع ربنا و الناس و بعد صنايع لنا» (ابن ابيالحديد در رابطه با اين جمله بيان تندي دارد، او ميگويد: نحن عبيداللّه والناس عبيد لنا).
آنگاه ميفرمايد: بسياري در جبههها كشته ميشوند ولي كشته ما، «سيد الشهدا» لقب ميگيرد. عده زيادي در معركه جنگ دستشان جدا ميشود، ولي دست از پيكر جدا شده از خانواده ما، به مقام «الطيار في الجنة» و «ذوالجناحين» ميرسد.
در پاياننامه ميفرمايد: « فإسلامُنا قد سُمع و جاهليتنا لاتُدفَع و كتابُ اللّهَ يجمع لنا ما شَذَّ عَنا»؛ يعني «سوابق و لواحق ما روشن است و آيات قرآن وضع پراكنده ما را جمع كرد»؛ نظير آيه «و أولو الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب اللّه.»18 و «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي والذين آمنوا» طبق اين دو آيه اگر امامت و خلافت بر مبناي قرابت باشد به ما ميرسد، و اگر بر مبناي اطاعت و پيروي باشد، باز به ما ميرسد. و ما از هر دو جهت به پيامبر نزديكتريم (فنحن مرة أَوْلي بالقرابة و تارة أَوْلي بالطاعة).
بنابر اين مطابق آيه اوّل، ما به پيامبر نزديكيم و شما دور، و برابر آيه دوم ما مطيعيم و شما عاصي.
نمونه دوّم ـ در قسمت كلمات آمده: «انّ اولي الناس بالانبياء أعلمهم بما جاءوا به».
در برخي از نسخ و كتب تفسيري به جاي «أعلمهم»، «اعملهم» ذكر شده ولي آنچه از قرائن بدست ميآيد صحيح همان اعلمهم ميباشد؛ زيرا منظور از علم، در بيان آن حضرت، خصوص علم نظري نيست تا آن كه عدّهاي بخواهند به بخاطر آن، روايت را با آيه كه تبعيت عملي را محور دانسته مطابقت دهند و اعملهم بخوانند. بلكه علم در اصطلاع، نيز به كسي كه عملش با گفتارش هماهنگ باشد اطلاق شده؛ چنانكه در روايتي آمده: العالم من صدق قوله فعله» و همچنين آيه : «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»؛ «علما هستند كه از خدا ميترسند» اين آيه و روايت به خوبي بر اين مطلب دلالت دارد؛ زيرا ترس يك مرحله «عملي» است مربوط به عقل عملي، و كاري به «نظر» ندارد.
آنگاه حضرت علي ـ سلام اللّه عليه ـ در ادامه ميفرمايد: «انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي»؛ يعني «نزديكترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه تابع او باشند». «ان ولي محمّد(صلی الله علیه واله) من اطاع اللّه و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد(صلی الله علیه واله) من عصي اللّه وان قربت قرابته» بنابراين حضرت به همگان ميفهماند كه هر كس مطيع پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ باشد از بستگان اوست و به او نزديك، گرچه از نظر نژاد، فاصله داشته باشد. و دشمن او فردي است كه نافرماني او را پيشه خود سازد گرچه از نزديكان وي باشد.
پي نوشت ها:
1 ـ آل عمران: 68 ـ 65.
2 ـ احقاف: 4.
3 ـ الميزان جلد 3 ص 276.
4 ـ توبه: 30.
5 ـ محمد: 38.
6 ـ آل عمران: 67.
7 ـ بقره : 140.
8 ـ آل عمران: 68.
9 ـ انعام: 90.
10 ـ حج: 78.
11 ـ صافات: 79.
12 ـ صافات: 120.
13 ـ صافات: 109.
14 ـ صافات: 83.
15 ـ ممتحنه: 4.
16 ـ انفال: 75.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}